کد مطلب:315542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

دیدار با حر
كاروان امام صحرا را درمی نوردید تا آنكه به «شراف» رسید. در آنجا چشمه ی آبی بود. حضرت به رادمردانش دستور داد هرچه می توانند با خود آب بردارند. آنان چنان كردند و كاروان امام مجددا به حركت درآمد. ناگهان یكی از اصحاب امام، بانگ تكبیر سرداد، حضرت شگفت زده از او پرسید:

«چرا تكبیر گفتی؟».

- نخلستانی دیدم.

یكی از اصحاب امام كه راه را می شناخت، سخن او را رد كرد و گفت: «اینجا اصلا نخلی نیست، آنها پیكانهای نیزه ها و گوشهای اسبانند».



[ صفحه 161]



امام در آن نقطه تأمل كرد و سپس گفت: «من هم آنها - نیزه ها و گوشهای اسبان - را می بینم».

امام دانست كه آنان طلایگان سپاه اموی هستند كه برای جنگ با ایشان آمده اند، پس به اصحاب خود فرمود:

«آیا پناهگاهی نداریم تا بدان پناه ببریم و آن را پشت خود قرار دهیم و با آنان از یك جهت رودررو شویم؟».

یكی از اصحاب كه به راهها، نیك آشنا بود به حضرت گفت:

«چرا، در كنارتان كوه «ذو حسم» قرار دارد، اگر به سمت چپتان بپیچید و بر آن دست یابید و زودتر برسید، خواسته ی شما برآورده شده است».

كاروان امام بدان سمت پیچید. اندكی نگذشت كه لشكر انبوهی به رهبری «حر بن یزید ریاحی» آنان را متوقف كرد. پسر مرجانه از او خواسته بود «صحرای جزیره» را طی كند تا امام را پیدا كرده بازداشت نماید.

تعداد سپاهیان حر به گفته ی مورخان حدود هزار سوار بود. آنان در ظهر، راه را بر امام بستند در حالی كه از شدت تشنگی در آستانه ی هلاكت بودند. حضرت بر آنان ترحم كرد و به اصحاب خود دستور داد آنان و اسبانشان را سیراب كنند. یاران امام تمام افراد سپاه دشمن را سیراب كردند و سپس متوجه ی اسبان شدند و با ظروف مخصوصی، آنها را نیز سیراب كردند؛ ظرف را در مقابل اسبی می گرفتند و پس از آنكه چند بار از آن می نوشید، نزد اسب دیگر می رفتند تا آنكه تمامی اسبان سیراب شدند.

امام به آن درندگان پست كه به جنگ حضرت آمده بودند، چنین لطف كرد و از تشنگی كشنده نجاتشان داد، لیكن این مروت و انسانیت امام در آنان اثری



[ صفحه 162]



نداشت و آنان بر عكس رفتار كردند، آب را بر خاندان نبوت بستند تا آنكه دلهایشان از تشنگی پاره پاره شد.